۱۳۸۵/۰۶/۲۸

به مناست صدمين سالگرد تولد شهريار ، هفته ادبيات و هنر ايران نامگذاري شده بود و كنگره بزرگداشت استاد شهريار در تهران و تبريز برگزار شد . در تهران دو روز كنگره برگزار شد كه روز اول در تالار وحدت و روز دوم در سالن ميراث فرهنگي و گردشگري ، من هم از روي علاقه كه به شهريار و شعر شهريار داشتم در روز دوم همايش شركت كردم خيلي فضاي جالبي بود ، انگار كه وارد خاك آذربايجان يا قونيه شده اي . نود وهشت درصد ميهمانان و سخنرانان تركي صحبت مي كردند حتي مجري مراسم هم كه فارسي صحبت مي كرد كلمات فارسي را با لايه اي تركي ادا مي كرد خيلي احساس خودموني بودن به آدم دست مي داد مثلأ وقتي يكي از خانمها مهمان كه از آذربايجان دعوت شده بود مقاله زيباي خودش را خواند و يكي از حاضرين از روي شعف فرياد زد اولميسن آرواد ( اي خانم الهي هرگز نميري ) و يا استاد ديگري كه يك ايراني ساكن روسيه و استاد ادبيات فارسي در دانشگاهي در روسيه بود . مقاله جالبي در خصوص تاثير شعر شهريار بر روي ادبيات روس خواند و ياد آوري كرد كه اكثر دانشجوهاي من غزل معروف ( آمدي جانم به قربانت حالا چرا ) استاد شهريار را حفظ هستند روي هم رفته كنگره جالبي يود اما آنچه كه بيش از همه يك علاقمند ادبيات را مي رنجاند جدا از بي نظمي هاي معمول و هميشگي برگزاري اين گونه كنگره ها و همايش مادر ايران مانند برگزار كردن كنگره در يك سالن نامناسب و منطقه پر ترافيك شهر و پذيرايي نه چندان مطلوب ، عدم اطلاع رساني صحيح از سوي بعضي رسانه ها باعث رنجش مي شود . اي كاش اين كنگره به اندازه تساوي پيروزي و سپاهان و يا سريال نرگس بها داده مي شد . در پايان هرچند من اصلأ اعتقاد به اين ندارم كه شعر و داستان ديگران را روي وبلاگ خود بياورم اما براي اينكه كمي از غربت شهريار كم كنم قسمت هايي از شعر شهريار را مي آورم .
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را نجستم زندگانـــي را و گم كـردم جواني را
كنون با بار پيــري آرزومندم كه برگـردم به دنبال جوانـــي كـوره راه زندگانــــي را
به ياد يار ديرين كاروان گم كـرده راهانـم كه شب در خــواب بيند همرهان كارواني را
بهاري بود و ما را هم شبابي و شكر خوابي چه غفلت داشتيم اي گل شبيخون جواني را
چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي كه در كامم به زهر آلود شهد شادمانـــي را
سخن با من نمي گوئي الا اي همزبـان دل خدايــا بــا كـه گويم شكوه بي همزباني را
نسيم زلف جانان كو؟ كه چون برگ خزان ديده به پاي سرو خود دارم هواي جانفشانـــي را
به چشم آسمانـي گردشي داري بلاي جان خدايـــا بر مگردان اين بلاي آسمانـــي را
نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتـن كه از آب بقا جوئيـــد عمــــر جاودانـي را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر