۱۳۸۵/۰۷/۰۹

ماجراهاي من وتاكسي 3

ساعت ۳۰/۷ بود افطاري را تازه خورده بودم و آمدم اول اتوبان كردستان تا برم هفت تير . يك خانم حدودأ ۲۵ ساله كنار من منتظر بود مانتوي سفيد به تن داشت از آنهايي كه تا بالاي زانو ست، و يك شلوار جين پوشيده بود و يك روسري آبي هم داشت هنوز چند دقيقه از منتظر شدنم نگذشته بود كه خانم آمد كنار من و گفت : آقا ببخشيد از اينجا وليعصر مي برند گفتم : اره مي برند فقط يك كم معطلي دارد . اين و گفتم و چند قدم فاصله گرفتم يك تاكسي چراغ زد
گفتم : وليعصر راننده اش با سر اشاره كرد كه نه نمي روم ولي رفت يكم جلوتر جلوي آن خانم ايستاد مي خواستم جلوي يك تاكسي ديگر را بگيرم كه صدائي توجهم را جلب كرد :‌آقا مگر وليعصر نمي روي برگشتم همان خانمي بود كه از من آدرس پرسيده بود .
گفتم : چرا و رفتم سوار شدم . ديگه به اين رفتار تاكسي ها و مسافر كش ها عادت كردم كه هميشه بين مسافر ها ، خانم ها در اولويتند حتي گاهي خانم ها مقصد راننده ها را تعيين مي كنند بگذريم ، خانم جلو نشست و من عقب نشستم تو مسير داشتم چند تا sms ميفرستادم که متوجه شدم یک موتور سوار و همراهش کنار ما به موازات ما حرکت می کردند راننده موتور تند تند می گفت : آره شماره پلاکش ۰۹۱۲۳۱۸۴۲۲ و بعد کمی دور می شد و دوباره نزدیک تاکسی می شد و شماره را تکرار می کرد فهمیدم می خواهد شماره را به دختره حالی کنه سر میدان فاطمی دختر شیشه را داد پائین و گفت برو علاف بیکاره و چند تا فحش آبدار حوالش کرد و موتوریه هم رفت پی کارش سر میدان ولیعصر از تاکسی پیاده شدم و سریع یک تاکسی گرفتم به مقصد میدان هفت تیر همان دختر خانم هم سوار تاکسی شد این دفعه من جلو نشستم و خانم عقب نشست کنارش یک مرد تقریبأ ۳۰ ساله و يك دختر خانم ۲۲ يا ۲۳ ساله نشسته بود، مرد داشت با موبايل صحبت مي كرد .
مرد: بله بله آقاي گلزار من خدمت خانم ترانه عليدوستي هم گفتم كه بودجه ما محدوده بله نه مقصر اقاي كيميائي نيست تهيه كننده بيشتر از اين نداره بله بله باشد من مي گويم كه شما با اين مبلغ بازي نمي كنيد ، قربان شما خداحافظ و تلفن را قطع كرد مي خواست با دختر كناريش سر صحبت را بازكند كه دوباره موبايلش زنگ زد .
الو بعله سلام ... ممنون. شما ، اوه بله خانم تهراني حالتون خوب بله من زنگ زده بودم مي خواستم نظرتون را درمورد فيلمنامه آقاي محسني بپرسم ؟‌حتمأ مطالعه اش كرديد كه بله .. بله .... باشه فردا تماس مي گيرم قربان شما خداحافظ لطف كرديد تماس گرفتيد خدانگهدار و قطع كرد و شروع كرد با دختر كنارش پچ پچ كردند هنوز چند متري نرفته بوديم كه دختر مانتو سفيد موبايلش را در آورد و يك شماره گرفت و شروع كرد به صحبت كردن : الو سلام ميناجون حالت خوبه قربان تو نه كي اي بابا كاش شماره من و بهش داده بودي نه شماره خانه را بده۸۸۴۲۳۴ آره بهش بگو من ساعت ۹ شب به بعد خانه ام به جزء دوشنبه ها آره آره نه تو شماره من و بهش بده ۸۸۸۴۲۳۴ آره نه بابا ساعت ۹ شب به بعد خانه ام و همينطور چند مرتبه شماره را تكرار كرد و هر بار قدري صدايش را بلند تر مي كرد آخر سر مرد كناريش صداش درآمد : خانم يواش چه خبره مگر طرفتون ناشنواست آنقدر بلند بلندتكرار كرديد كه من هم حفظ شدم بعد رو كرد به راننده تاكسي وگفت: آقا نگهدار پياده مي شم سرم درد گرفت چقدر بعضي ها بي ملاحظه اند و راننده تاكسي نگه داشت و مرد با دختر همراهش پياده شد و دختر مانتو سفيد هم تلفنش را قطع كرد .